نوشته شده توسط : Aykan


منم اين خسته دلِ درمانده
به تو بيگانه پناه آورده
منم آن از همه دنيا رانده
در رهم هستي خود گم كرده

از ته كوچه مرا ميبيني
مي شناسي اما در مي بندي
شايد اي با غم من بيگانه
بر من از پنجره‏اي مي خندي

با تو حرفي دارم
خسته‏ام، بيمارم
جز تو اي دور از من
از همه بيزارم
جز تو اي دور از من
از همه بيزارم

گريه كن، گريه نه بر من خنده
ياد من باش و دل غمگينم
پاكيم ديدي و رنجم دادي
من به چشم خودم اين ميبينم
خوبه ديروزي من در بگشا
كه بگويم ز تو هم دل كندم
خسته از اين همه دلتنگيها
بر تو و عشق و وفا مي خندم

با تو حرفي دارم
خسته‏ام، بيمارم
زير لب مي گويم
از تو هم بيزارم
زير لب مي گويم
از تو هم بيزارم


 

گوگوش  » عاشقانه ها » بيزار 



:: موضوعات مرتبط: گوگوش » عاشقانه ها » بيزار , ,
:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد